داشعر خنده دار
ادامه
کنون رزم جومونگ و رستم شنو، دگرها شنیدستی این هم شنو به رستم چنین گفت اون جومونگ! که گر گنده ای من ز تو برترم اگر تو یلی من ز تو یلترم منم مرد مردان ایران زمین ز مادر نزادست چون من چنین تو ای جوجه با این قد و هیکلت برو تا نخورده است گرز بر سرت نمی داندت چیست نام و نشان همه میشناسند در هر مکان بیا عکس من را به پوستر ببین ببین حال میدن در جراید به من ز من گنده تر نامده در جهان کانال ۳ رو دیدی؟ کور که نیستی جومونگا ! تویی دشمنم بی درنگ که دیگر نخواهی تو سوپ، آبکی من آن (تسو) سوسولت! نیستم (بویو) کوچک است در نگاهم همین کنارش(یوها) مادر بی گناه! هم اینک صدایت به گوشم رسید دهم من به فرمان او این سرم دگر هر چه گویم به او بر هواست! که حرف دلش گفت (پس کو نبرد؟!) که زن ها گرفتند اوضاع به دست که دادار باید رسد بر دل این و آن!
ندارم ز امثال تو هیچ باک
رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت:
جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت:
تو را هیچ کس بین ایرانیان
ولی نام جومونگ و سوسانو را
تو جز گنده بودن به چی دلخوشی
ببین تی وی ات را که من سوژشم
منم سانگ ایل گوکه نامدار
تو در پیش من مور هم نیستی
در اینحال رستم پهلوان، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد:
چنین گفت رستم به این مرد جنگ
چنان بر تنت کوبم این نعلبکی
مگر تو ندانی که من کیستم؟
منم رستم، آن شیر ایران زمین
بعد از رجز خوانی رستم پهلوان، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان شده بود آمد:
جومونگ آمد از پشت تل سیاه
بگفت:هین! منم آن جومونگ رشید
(سوسانو) هماره بود همسرم
چون او گفته با تو نجنگم رواست
و بعد از حرفهای جومونگ درد دل رستم آغاز گردید:
و این شد که رستم سخن تازه کرد
بگفت ای جومونگا که حرف دل است
که ما پهلوانیم و این است حالمان
و اینچنین شد که دو پهلوان همدیگر را در آغوش گرفتند و بر حال خود گریه سر دادند:بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد بر حال ما جوانان!
سلام عزیزکم
مرسی که بهم سر زدی
گلم من لینکت زدم
تو هم دوست داشتی منو با نام (عاشق دلشکسته بلینک)
منتظر خبرت هستم
فعلا بای
قشنگ بود

لطفا به منم سر بزن
راستی نظر یادت نره