دنیای تنهایی من " محفل تنهایی شما "

به خاطر آدمهایی که دیگه ردی ازشون نیست ، به خاطر لحظاتی که دیگه مال من نیست

دنیای تنهایی من " محفل تنهایی شما "

به خاطر آدمهایی که دیگه ردی ازشون نیست ، به خاطر لحظاتی که دیگه مال من نیست

دست هایت سیب سرخ خواستن چشم من است..


 

من پر از باور بودن هستم..چون تو هستی .. و نگاهت معبد عشق من است..

چون تو دریای منی و من ماهی کوچک هستم که دراحساس تو جاری شده است..

تو خود واژه ی عشقی و من از تو لبریز..

دست هایت سیب سرخ خواستن چشم من است..

من به سرزمین گرم تو هجرت می کنم..

من پناهنده ی بی تردیدم..

در پی راز تو حیرانم من..

به کجا خواهم رفت..

سراب


 

عمری به سر دویدم در جست وجوی یار
جز دسترس به وصل ویم آرزو نبود
دادم در این هوس دل دیوانه را به باد
این جست و جو نبود
هر سو شتافتم پی آن یار ناشناس
 گاهی ز شوق خنده زدم گه گریستم
بی آنکه خود بدانم ازین گونه بی قرار
مشتاق کیستم

ادامه مطلب ...

چشم ها را باید بست.....

چشم ها را باید بست.....مثل من باید دید 
من 
پشت جاری شدن چشم 
به دنبال نگاهی بودم 
که در اندیشه خود خواهی ها 
سر به دیوار جنون می سایید 
و گل عاطفه را......بر لب تاقچه ی دلهره می خشکانید 
من 
زیر پرپر شدن دفتر عمر 
سنگ قبری دیدم 
که به نامردی این دوره شهادت می داد

گویند خیال دلبران تخت تر است

آن یار که دلرباست خوشبخت تر است

 هیهات مباد از کسی دل ببری

معشوق شدن ، ز عاشقی سخت تر است!


پایگاه فرهنگی مذهبی خاک جمکران

ادامه مطلب ...

عشق:

عشق یعنی ... نتونی صبر کنی تا کسی شما رو به هم معرفی کنه.
عشق یعنی ... همون سلام اول.
عشق یعنی ... چیزی مثل تنفس در هوای پاک کوهستان.
عشق یعنی ... یک موهبت طبیعی که باید اونو پرورش داد.
عشق یعنی ... به هزار زبون بهش بگی دوستت دارم.
عشق یعنی ... انفجار احساسات.
عشق یعنی ... وقتی دلت می ره نتونی جلوشو بگیری.
عشق یعنی ... جذب شخصیتش بشی.
عشق یعنی ... وقتی تو از اون بخوای که مرد یا زن زندگیت بشه.
عشق یعنی ... ترا ببخشه و یه فرصت دیگه بهت بده.

ادامه مطلب ...

شعر

داشعر خنده دار

ادامه

ادامه مطلب ...

اسمان

در کلاس ادبیات معلم گفت: فعل رفت را صرف کن رفتم ..رفتی.. رفت ساکت میشوم میخندم ولی خنده ام تلخ میشود استاد داد میزند خب بعد ادامه بده و من میگویم: رفت… رفت… رفت رفت و دلم شکست غم رو دلم نشست رفت شادیم بمرد شور از دلم ببرد رفت ..رفت ..رفت و من میخندم و میگویم.. خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است کارم از گریه گذشته است به آن میخندم


کاری از دوست عزیزم اسمان

می خواهم بروم

می خواهم بروم، دور و دورتر... آنجا که دیگر نشانی از حضور نباشد!

من از جنس ماندن نیستم!

 

خدایا بگذار در تو غرق شوم، فارغ از زمان و مکان...

خسته ام از این تن های استعاری... واژه های گنگ... حجم ِ تنگِ حضور!

رهاییم ده از اینجایی بودن و اینجایی ماندن!

من عبور می خواهم، عبور...

داستان عبرت انگیز برو تو ادامه مطلب بخون تحت تاثیر قرار میگیری
ادامه مطلب ...

کوچه صبح


بوی عشق میرسد از کوچه صبح

و تو از پشت طراوت

می نهی پا به همان سوی تن خسته من

با تو این قاصدک است خنده کنان

بر دم برنده شمشیر سپهر

آّه:

و تو از وراء نور  میایی

حوریان هم همه در پشت سرت می ایند ، می خندند

سایه ها بر سر راهت می رقصند ، میرقصند

و من از روی نسیمی مدهوش

تا کران:

پر ز مهرت می ایم ، می ایم

 

انچه از قلب لطیفم مانده بر جا همه ارزانی تو

همه نگاه گرمم خیره بر قامت تو

همه امید عمرم:

یک نوازش،یک نگاه،یا یک صدا از تن تو

 

یاد من هست که ایامی پیش

با من اشتی تر از این دوران بودی

و به گاه گل سپیده هر صبح

بهر من یک سبد شعر می سرودی

می تنیدی روح خوابم را با شمیمت

می رسیدی جسم و جان را با وصالت

و من از روزنه پنجره ها می دیدم

کودکان را همه پاک

که برایت گل موج می چینند

از دل دریای محبت

آه :

پشت ان روزنه ها و درون های و هوی بچه ها

همچو آواز دل انگیز قناری

چه سرودی زیبا بود

چه سرودی ! در لطافت مثل گل

در صداقت مثل آب

در کنارش جاده ای سبز از صفا

در میانش بوته هایی از اقاقی

انتهایش شهر سفید نور بود...

 

اینک در انتظار تو ام

در انتظار تو گویی نگاه مرا

به انسوی پنجره ها دوخته اند

گویی با نرمی لحظه ها

سینه ام را دریده اند

 

من:

به اظطراب سکوت کوهستان

در دل تاریک شب رسیده ام

من:

به سوی سراب سرد بیابان

از سوز کام تشنه ام دویده ام

اینک در انتظار تو ام

اینک در انتظار تو ام


ادامه مطلب ...