گویند خیال دلبران تخت تر است
آن یار که دلرباست خوشبخت تر است
هیهات مباد از کسی دل ببری
معشوق شدن ، ز عاشقی سخت تر است!
ادامه مطلب ...
در کلاس ادبیات معلم گفت: فعل رفت را صرف کن رفتم ..رفتی.. رفت ساکت میشوم میخندم ولی خنده ام تلخ میشود استاد داد میزند خب بعد ادامه بده و من میگویم: رفت… رفت… رفت رفت و دلم شکست غم رو دلم نشست رفت شادیم بمرد شور از دلم ببرد رفت ..رفت ..رفت و من میخندم و میگویم.. خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است کارم از گریه گذشته است به آن میخندم
کاری از دوست عزیزم اسمان
می خواهم بروم، دور و دورتر... آنجا که دیگر نشانی از حضور نباشد!
من از جنس ماندن نیستم!
خدایا بگذار در تو غرق شوم، فارغ از زمان و مکان...
خسته ام از این تن های استعاری... واژه های گنگ... حجم ِ تنگِ حضور!
رهاییم ده از اینجایی بودن و اینجایی ماندن!
من عبور می خواهم، عبور...
و تو از پشت طراوت
می نهی پا به همان سوی تن خسته من
با تو این قاصدک است خنده کنان
بر دم برنده شمشیر سپهر
آّه:
و تو از وراء نور میایی
حوریان هم همه در پشت سرت می ایند ، می خندند
سایه ها بر سر راهت می رقصند ، میرقصند
و من از روی نسیمی مدهوش
تا کران:
پر ز مهرت می ایم ، می ایم
انچه از قلب لطیفم مانده بر جا همه ارزانی تو
همه نگاه گرمم خیره بر قامت تو
همه امید عمرم:
یک نوازش،یک نگاه،یا یک صدا از تن تو
یاد من هست که ایامی پیش
با من اشتی تر از این دوران بودی
و به گاه گل سپیده هر صبح
بهر من یک سبد شعر می سرودی
می تنیدی روح خوابم را با شمیمت
می رسیدی جسم و جان را با وصالت
و من از روزنه پنجره ها می دیدم
کودکان را همه پاک
که برایت گل موج می چینند
از دل دریای محبت
آه :
پشت ان روزنه ها و درون های و هوی بچه ها
همچو آواز دل انگیز قناری
چه سرودی زیبا بود
چه سرودی ! در لطافت مثل گل
در صداقت مثل آب
در کنارش جاده ای سبز از صفا
در میانش بوته هایی از اقاقی
انتهایش شهر سفید نور بود...
اینک در انتظار تو ام
در انتظار تو گویی نگاه مرا
به انسوی پنجره ها دوخته اند
گویی با نرمی لحظه ها
سینه ام را دریده اند
من:
به اظطراب سکوت کوهستان
در دل تاریک شب رسیده ام
من:
به سوی سراب سرد بیابان
از سوز کام تشنه ام دویده ام
اینک در انتظار تو ام
اینک در انتظار تو ام