دنیای تنهایی من " محفل تنهایی شما "

به خاطر آدمهایی که دیگه ردی ازشون نیست ، به خاطر لحظاتی که دیگه مال من نیست

دنیای تنهایی من " محفل تنهایی شما "

به خاطر آدمهایی که دیگه ردی ازشون نیست ، به خاطر لحظاتی که دیگه مال من نیست

مرز رهایی کجاست!؟

مرز رهایی کجاست؟

و پس از این پرسش:

این کبوتر بود ،

بر سر یک شاخه کاج

که در آسمان اوج گرفت

و پریدو بال زنان

رفت تا انجا که دگر

انشعاب نور، نور آزادی:

راحت از خورشید ،

به نگاه پیوند میخورد

 

دور بود ، خیلی دور

و رسیدن تا آنجا سخت،خیلی سخت

 

هیهات از پریشانی خورشید

که زنبورو مگس بر پهنایش عرض اندام کردند

اما کبوتر سوخت

و از آزادی مطلق

تنها پرهای سوخته و گوشتهای بریان کبوتر بود

که چون باران از ابر سیاه ستم

ریخت بر زمین دلگرفته ما

 

و ما:

از هیبت این بارش

پناه بردیم به زندانهای زیر زمینی

و در سلول هوسهامان  خود را

به پشت میله ها سپردیم

و دیدیم تدفین خاطره ها را بدست زمان

و در این غوغا

تنها رنگین کمان بود که نعره کشید :

ای آدمها حواستان کجاست

آزادی هرگز نمی میرد

او در پشت مشتهایتان زندانیست!!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد