دنیای تنهایی من " محفل تنهایی شما "

به خاطر آدمهایی که دیگه ردی ازشون نیست ، به خاطر لحظاتی که دیگه مال من نیست

دنیای تنهایی من " محفل تنهایی شما "

به خاطر آدمهایی که دیگه ردی ازشون نیست ، به خاطر لحظاتی که دیگه مال من نیست

شعر

داشعر خنده دار

ادامه

ادامه مطلب ...

اسمان

در کلاس ادبیات معلم گفت: فعل رفت را صرف کن رفتم ..رفتی.. رفت ساکت میشوم میخندم ولی خنده ام تلخ میشود استاد داد میزند خب بعد ادامه بده و من میگویم: رفت… رفت… رفت رفت و دلم شکست غم رو دلم نشست رفت شادیم بمرد شور از دلم ببرد رفت ..رفت ..رفت و من میخندم و میگویم.. خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است کارم از گریه گذشته است به آن میخندم


کاری از دوست عزیزم اسمان

می خواهم بروم

می خواهم بروم، دور و دورتر... آنجا که دیگر نشانی از حضور نباشد!

من از جنس ماندن نیستم!

 

خدایا بگذار در تو غرق شوم، فارغ از زمان و مکان...

خسته ام از این تن های استعاری... واژه های گنگ... حجم ِ تنگِ حضور!

رهاییم ده از اینجایی بودن و اینجایی ماندن!

من عبور می خواهم، عبور...

داستان عبرت انگیز برو تو ادامه مطلب بخون تحت تاثیر قرار میگیری
ادامه مطلب ...

کوچه صبح


بوی عشق میرسد از کوچه صبح

و تو از پشت طراوت

می نهی پا به همان سوی تن خسته من

با تو این قاصدک است خنده کنان

بر دم برنده شمشیر سپهر

آّه:

و تو از وراء نور  میایی

حوریان هم همه در پشت سرت می ایند ، می خندند

سایه ها بر سر راهت می رقصند ، میرقصند

و من از روی نسیمی مدهوش

تا کران:

پر ز مهرت می ایم ، می ایم

 

انچه از قلب لطیفم مانده بر جا همه ارزانی تو

همه نگاه گرمم خیره بر قامت تو

همه امید عمرم:

یک نوازش،یک نگاه،یا یک صدا از تن تو

 

یاد من هست که ایامی پیش

با من اشتی تر از این دوران بودی

و به گاه گل سپیده هر صبح

بهر من یک سبد شعر می سرودی

می تنیدی روح خوابم را با شمیمت

می رسیدی جسم و جان را با وصالت

و من از روزنه پنجره ها می دیدم

کودکان را همه پاک

که برایت گل موج می چینند

از دل دریای محبت

آه :

پشت ان روزنه ها و درون های و هوی بچه ها

همچو آواز دل انگیز قناری

چه سرودی زیبا بود

چه سرودی ! در لطافت مثل گل

در صداقت مثل آب

در کنارش جاده ای سبز از صفا

در میانش بوته هایی از اقاقی

انتهایش شهر سفید نور بود...

 

اینک در انتظار تو ام

در انتظار تو گویی نگاه مرا

به انسوی پنجره ها دوخته اند

گویی با نرمی لحظه ها

سینه ام را دریده اند

 

من:

به اظطراب سکوت کوهستان

در دل تاریک شب رسیده ام

من:

به سوی سراب سرد بیابان

از سوز کام تشنه ام دویده ام

اینک در انتظار تو ام

اینک در انتظار تو ام


ادامه مطلب ...

برای مشاهده بقیه عکسا ادامه مطلب
ادامه مطلب ...

دیشب از بیخوابیم چشم ترم آتش گرفت

دیشب از بیخوابیم چشم ترم آتش گرفت

بند  قلبم  پاره  شد  جان و تنم آتش گرفت

در تمنای  تو بودم  گوهر  غلطان  عشق 

پیکر  نالان  من  در  عشق  تو  آتش گرفت 

داشتم  در سر  هوای  بوسه ای  از لعل تو

در خیال خام  من  مغز  سرم  آتش  گرفت 

رو  به  سوی  کعبه دل کردم  از درد وصال 

دیدم این خونین جگر در سینه ام آتش گرفت