دنیای تنهایی من " محفل تنهایی شما "

به خاطر آدمهایی که دیگه ردی ازشون نیست ، به خاطر لحظاتی که دیگه مال من نیست

دنیای تنهایی من " محفل تنهایی شما "

به خاطر آدمهایی که دیگه ردی ازشون نیست ، به خاطر لحظاتی که دیگه مال من نیست

سخنی از دوست

خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری صبح بلند شی ببینی که دیگه دوستش نداری خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا می سوزونه گاهی قلبو زهر تلخ بعضی حرفا خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه هواس وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه خیلی سخته اون که می گفت واسه چشمات میمیره بره و دیگه سراغی از تو و نگات نگیره خیلی سخته تا یه روزی حرفای اون باورت شه نکنه یه روز ندامت راه تلخ آخرت شه خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه تازه فردای همون روز دوست عاشقش خبر شه خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی وسط راه اما از عشق یکمی ترسیده باشی خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی خیلی سخته واسه اول بشکنه یه روز غرورت اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت خیلی سخته اونکه دیروز تو واسش یه رویا بودی از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی خیلی سخته بری یک شب واسه چیدن ستاره ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره خیلی سخته که من و تو همیشه با هم بمونیم اونقدر عاشق که ندونن دیونه کدوممونیم

بهار باز تو ثانیه هام شکوفه می کنه


بهار باز تو ثانیه هام شکوفه می کنه

تو رو می بینم و حس می کنم، تو پرسه های گاه و بی گاهم در کوچه های فراغت و بی خبری!

وقتی که انگار دیگه هیچی مهم نیست... اینجوری تو بهم نزدیک تری...

 

بعضی وقتا چه خوبه خروس بی محل بودن! چون می دونی ازش لذت می بری

 دیگه چی اهمیت داره٬ اگه بقیه رو آزار ندی؟!

 

فقط محبته که باقی می مونه و شادی...

کاش همیشه باهات باشن

اگه به دور و برت خوب نگاه کنی٬ زیبایی رو همه جا می بینی

تو نگاه یه بچه... که بر خلاف مامانی که دستشو گرفته و خیلی مودب و جدی راه میره٬

با اشتیاق گام بر میداره٬ بالا پایین می پره و می خنده

مبادا گمشون کنی و نبینی این همه زیباییو

اگه گم شدن صبر داشته باش و به خدا اعتماد کن تا چند برابرش بهت برگرده

از چه میون بُره دیگه ای میشه انقد زود به خدا رسید؟

 http://believenow.blogfa.com

مثل خیلی از روزهای دیگه دلم میگیرد

مثل خیلی از روزهای دیگه دلم میگیرد ! دل تنگ خانواده ام میشوم ! دلم برای تنهایی بی اندازه ام میسوزد ! به خیلی چیزها فکر می کنم ! به چت با خواهرم ! که میگوید یهو آهنگ رپی که من عصرها باهاش میرقصیدم و جیغ جیغ میکردم و بچه ها هم دنبالم را می افتادن و از این شادی پرهیجان لذت می بردن رو تلویزیون پخش میکند و اون اشک میریزد !

با شوخی دلداری اش میدهم و میخندانمش ! و برای وسعت تنهایی خودم تو این شهر آرام آرام اشک میریزم !

شب است . او خوابیده ! رفتنم به تخت را حس نمی کند ! دلم بی اندازه گرفته ! به رد نور چراغ ماشینها که رو دیوار اتاق می افتد خیره میشوم ! 


بابا 

دلم برای او که سخت و محکم است تنگ میشود !


یاد گریه های هق هق وار این مرد سخت در صبح زودی که بعد از  ازدواجم بدرقه ام میکرد می افتم و باز قلبم میشکند!

 برای هزارمین بار قلبم میشکند ! حس می کنم تا آخر عمر این خاطره قلبم را تیکه تیکه می کند ! مثل تمام روزهای ماه عسلم ! مثل تمام اون روزهایی که باید با همسرم، عشق زندگیم روزهایی به شیرینی عسل میساختم! اما به جاش بارها وسط خیابان نشسته ام و هق هق گریه سر دادم! به جای اینکه شبها را تا صبح در آغوش همسرم بگذرانم به پنجره هتل چشم دوختم و اشک ریختم ! به یاد گریه مردی که همیشه او را پدری سنگدل و نامهربان خواندم اشک ریختم

حالا هم میریزم

شاید تا همیشه بریزم


از رد نور ماشینها چشم بر میدارم و sms ای رو forward می کنم و برای شماره ای که به اسم BaBa ذخیره شده می فرستم و گوشی رو خاموش می کنم !


دل اگر بهر عزیران نشود گاهی تنگ

نامش هرگز ننهم دل، که به آن گویم سنگ


چون میدونم که بعدش زنگ میزند که حال و احوال کند خاموش می کنم ! چون میدونم که حالم خوب نیست که جواب احوال پرسی ها رو بدهم و از آب و هوای اینجا بگویم! او هرگز به ذهنش هم نمیرسد که من آن بدرقه را فراموش نکرده ام ! که هرگز فراموش نمی کنم....


میخوابم !

صبح گوشی را روشن می کنم ! ایرانسل می گوید دو تماس از دست رفته از BaBa داشته ام ! حدسم درست بود !

خب صبح است و من حالم بهتر ! مشغول آماده کردن صبحانه جمعه ام ! تنها روزی که با او صبحانه میخورم ! اون هم تماماً با عشق و لبخند !


sms دارم ! گوشی رو که نگاه می کنم نوشته From BaBa

قلبم میلرزد !

من از نوشتنی های این مرد میترسم !

مثل آن روز رفتنم که دیگه رسیده بودیم تهران و میرفتیم شمال ! وسط ترمینال sms خواندم و های های گریه کردم ! هیچ کس نمی فهمد که آخه من چرا برای نوشته های محبت آمیز پدرم گریه می کنم ! هیچ کس نمی فهمدکه من چرا برای آرزوی خوشبختی کردنش گریه می کنم ، هیچ کس نمی فهمد که چرا محبت هایش فلبم را ریش ریش می کند................


sms را باز می کنم ..... میخوانمش:


"ما هم در شطرنج خانواده یک مهره غایب داریم

برای همین بیشتر وقت ها ماتیم.

 و بدتر آن که مهره ات ماه رخ باشد...

هر روز سر سفره پس از حضور و غیاب، مادرت به جایت حاضری میدهد و احوالت را بازگو می کند.

سالم و صبور باشید. "


میشینم ! بلند میگم آخه چرا ! من که فقط یه تیکه شعر براش فرستادم ! چرا اون اینجوری دست به قلم میزنه و قلب من پاره پاره میشه ! بابا چرا ؟ با من اینکار رو نکن !


کاش میزاشتی همیشه با این خیال بمانم که من دختر بده خانواده ام ! که من اون دختری ام که تو رو نا امید کرد ! همون که همیشه گستاخ بود و یاغی ! همون که برات بارها درد سر درست کرد!  همون که به همه می گفت بابای من سنگدله ! بابای من، من رو نمی فهمه ! و گاهی می گفت بابای من من رو دوست نداره !


 کاش هیچوقت گریه نمیکردی !کاش هیچوقت نمی شنیدم که تو تا مدتها تو اتاقم نرفتی ! که تا مدتها بعد از دیدن عکس قاب گرفته ام چشمای خیست رو پنهون میکردی ! کاش هیچوقت نمینوشتی که من اون پرنده ای هستم که از آشیانه پر کشیدم ! کاش هرگز نمی نوشتی که من ماه رخ اتم .... 



آخ بابا !

آخ که اگه بدونی شاعرانه هات چقدر مرا داغوون می کند...

منم عاشق

منم عاشق مرا غم سازگار است                تویی عاشق تو را غم چه کار است
برای شما هم بهترشو دارم لطفا مرا با شعر های خود برای قرار دادن تو وبلاگم اشنا کنید

همیشه

غمی سنگین به دل دارم همیشه
ز دست دل در آزارم همیشه
اگر حال مرا می پرسی ای دوست
گرفتارم،گرفتارم همیشه


کلیک کن

برای مشاهده 20000در ایران مساوی با 2000 کلیک کن
ادامه مطلب ...

د روزی است که بهترین دوران زندگی ام را تجربه میکنم

چند روزی است که بهترین دوران زندگی ام را تجربه میکنم.اما از این روزهای خوب فقط 48 ساعت باقی مانده است.نمی خواهم حتی یک ثانیه از این 48 ساعت را هم از دست بدهم.زندگی با انسانهایی که زبانت را میفهمند موهبتی است که بعد از 10 سال ،برای من دوباره رخ داده است. اما بعد از آن ،تکرار نکبت بار روزمرگی آغاز میشود.همرنگ شدن با این جمعیت هراز رنگ کار من نیست ،اما گریزی هم نیست. لمس روح غربت در سرزمین مادری دردی نیست که با کلمات بتوان آنرا بیان کرد.

۲۰۰۰۰

مدیر: خانم اگه میخوای اسم دخترت رو بنویسی باید صدو پنجاه هزار تومن بریزی به حساب همیاری...

زن : مگه اینجا مدرسه دولتی نیست !؟

- اگه دولتی نبود که می گفتم یک میلیون تومن بریز!!زن : آقا آخه مدارس دولتی نباید شهریه بگیرن!- این که شهریه نیست اسمش همیاریه!

زن : اسمش هر چی هست.تلویزیون گفته به همه مدارس بخشنامه شده که مدارس دولتی هیچگونه وجهی نمیتونن دریافت کنن!

- خب برو اسم بچت را تو تلویزیون بنویس!! اینقدر هم وقت منو نگیر...

زن : آقای مدیر من دوتا بچه یتیم دارم! آخه از کجا بیارم ؟!!

ـ خانم محترم! وقتی وارد اینجا شدی رو تابلوش نوشته بود یتیم خونه یا مدرسه؟!

آهای مستخدم،این خانم رو به بیرون راهنمایی کن!!

...

زن با چشمهای پر اشک منتظر اتوبوس واحد بود...

اتومبیل مدل بالائی ترمز کرد...

روزنامه ای که روی صندلی جا مانده بود رو برداشت و بهش خیره شد :

کمیته مبارز با فقر در جلسه امروز ...

ستاد مبارزه با بیسوادی ...

تیتر درشت بالای صفحه نوشته بود : با ۲۰۰۰۰۰ زن خیابانی چه می کنید !؟

زن با خودکاری که از کیفش بیرون آورده بود عدد را تصحیح کرد:

با ۲۰۰۰۰۱ زن خیابانی چه می کنید !؟

عشق 123

گاهی اوقات گذشتن از معشوق   به خاطر عشق نهایت عاشق بودنه
پس برای عاشقاش صلوات بفرست